امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

مامان و امیر ناز

امیر ورزشکار

امیر ورزشکار امیرنازم از اول تابستون اولین کلاس ورزشی و شروع کرد. اوایل زیاد ژیمناستیک رو دوست نداشت اما خیلی زود علاقمند شد. اونجا یه دوست صمیمی به اسم زاوش هم پیدا کرد. جالب اینجاست که مادر زاوش از دوستای دوران دبستان من بود که بعد این همه مدت اینجا دیدمش. امیرنازم اولین مسابقه عمرش رو روز جمعه 19 شهریور داد که برای تعیین سطح برگزار شد و اون و زاوش هر دو سوم شدند. زاوش از گرفتن مدال خیلی خوشحال شد اما از اونجایی که امیر جونم جز اسباب بازی هیچ چیزی رو کادو نمی دونه اصلا از گرفتم کادوش که یک لیوان برای گذاشتن مداد بود خوشحال نشد بماند که بعدا با تعریف کردن مدال اوردن تو مسابقه واسه پدربزگاش از هر دوشون جایزه گرفت. قربونت برم نازنینم ایش...
29 شهريور 1390

دندون درد

دندون درد امیر نازم از دیشب دندون درد داشت. امروز ساعت 2 بردمش دندونپزشکی. چون تجربه اولش بود خیلی راحت با هام اومد. کلی به دکتر سفارش کردم که چون بار اولشه نمی خوام خاطره بدی بشه. خدائیش دکتره هم خیلی با حوصله بود. اما با همه کارایی که دکتر انجام داد یهو وسط کار شروع کرد به جیغ و داد. انگار خیلی ترسید. دکتر هم گفت باید دندونش کشیده شه. خلاصه اینقد جیغ زد و تقاضای کمک کرد تا کار دکتر تموم شد. فکر نکنم حالا حالاها بره دندون پزشکی! همش بهم می گفت تقصیر توئه چرا منو اینجا اوردی؟ اصلا دیگه به جایزه هم توجه نکرد. جیغ که می کشید انگار قلبمو می کند. دارم فکر می کنم که مادر بودن چقدر اینجور مواقع سخته. حاضر بودم همه دندونامو بکشند اما پسرم ...
29 شهريور 1390

اقا خرگوشه

این شعر و تو وبلاگ جان بابا دیدم چون امیرنازم از کوچولوئیش تا حالا این شعر و خیلی دوست داره واسش می دارم اقا خرگوشه یه روز آقا خرگوشه رسيد به يه بچه موشه موشه دويد تو سوراخ خرگوشه گف ت : آخ وايسا، وايسا، کارت دارم من خرگوش بی آزارم بيا از سوراخت بيرون نمی خواهی تو مهمون يواش موشه اومد بيرون يه نگاهی کرد به مهمون ديد که گوشاش درازه دهنش بازه شايد می خواد بخوردم يا با خودش ببردم پس می رم پيش مامانم همونجا هم میمونم. مادر موشه عاقل بود زنی با هوش و کامل بود يه نگاهی کرد به مهمون گفت ای بچه جون! اين خرگوشه این خرگوشه خيلی خوب و مهربونه پس برو پيشش سلام کن بيارتش بخو...
26 شهريور 1390

تبریک تولد

تبریک تولد فدات بشم با این احساسات قشنگت. دیشب وقتی لباسایی که عمه هات بهم کادو دادن و پوشیدم تند اومدی بغلم کردی و گفتی مامان جونم چه خوشگل شدی تلبدت مبارک ایشالا عروسیت بیام. فدات بشم که کاربرد جمله ها رو نمی دونی و فقط تکرار میکنی. وقتی هم بهت گفتم کادوت کو؟ گفتی بابایی کادوت و بده من بدم (بابایی سکه گرفته بود)بعد عصبانی شدی گفتی مگه من پول دارم؟ مگه تو می ذاری برم کادو بخرم؟ قربونت برم که خنده هات واسم بهترین کادو دنیاست. امشب هم که عزیز اینا اومدن کیک و کادو اوردن شاکی شدی که تلبد منم هس به منم کادو بدین؟ منم کلی باهات حرف زدم تا بفهمی تولد همه تو نباید کادو بگیری البته چون الان تک نوه ای تولد هر کی میشه یه کادو بهت میرسه امشب هم ع...
23 شهريور 1390

بدون عنوان

موتورسوار من فدات بشم که اینقد عاشق موتور سواری هستی. این عکس 3 سالگیته که عین موتور سوارای حرفه ای رو موتور نشستی ..........           ...
22 شهريور 1390

قافله عمر

قافله عمر فردا تولدمه. این روزا درگیر یه حس خاصم. دوست داشتم کمی حرفایی که تو دلم بنویسم. یه احساس متفاوتی دارم این جمله همش تو سرمه (این قافله عمر عجب می گذرد) یه روز از یکی شنیدم انگار عمرت از روزی که مادر میشی رو دور تند می گذره و من حالا کاملا اینو احساس می کنم... وقتی امیر جونمو میبینم با خودم فکر می کنم که چقد زود بزرگ می شه و چقدر دنیام با به دنیا اومدنش عوض شد.. یهو قلبم پر شد از یه عشق و دلواپسی عمیق واسه موجود کوچولویی که تو بغلم بود. یادش بخیر تو روزای قشنگ دبیرستان وقتی یکی از بچه ها با یه فلز رو نبض بقیه دخترا به اصطلاح فال می گرفت تا بهشون بگه در اینده چند تا بچه دارند چقدر اون اینده به نظرم دور می اومد و کارش واسم خند...
22 شهريور 1390

عشق یعنی

عشق یعنی مامان مهربون مرتضی علی (امپراطور کوچک) یک کار قشنگ کرده که می خواستم از همه ماما ن های گل خواهش کنم برن به وبلاگ امپراطور کوچک و تو این نظر خواهی شرکت کنند. فکر کنم اکثر شما کتاب  عشق یعنی از کیم کازالی که در مورد زن و شوهر هاست خونده باشین حالا مامان جون مزتضی علی خواسته یه همچین کتابی برای فرشته های کوچولومون درست کنه و نوشته های شما با اسم خودتون نمایش داده میشه.   اینم متنی که من نوشتم: عشق یعنی وقتی نازنینت یه کوچولو مریض میشه اینقد قلبت درد می گیره که حاضر باشی تمون دردای عالم بیاد به جونت و یه خار هم به پاهای کوچولوش نره.              ...
18 شهريور 1390

به پاکی یه فرشته

به پاکی یه فرشته پسر نازم هر چند وقت یه سوالاتی در مورد خدا ازم می پرسه و من تا اونجا که بتونم بهش توضیح می دم.چند روز قبل ازم پرسید مامان نی نی زندایی کجاست؟ گفتم پیش فرشته ها (اخه زنداییش بارداره) گفت مامانی خیلی دلم واسه خدا تنگ شده دلم می خواد برم با فرشته هاش بازی کنم....... قربونت برم با این دلتنگی قشنگت دعا می کنم خدا صفای قلب مهربونت و ازت نگیره.   ...
18 شهريور 1390

امیر ناز و ملیکاجون

چه بچه های نازی این عکس خوشگل و با ملیکا دختر دوستم سمیه یکی از روزهای خرداد خونه خاله اعظم گرفتی تو راضی به عکس گرفتن نمی شدی می خواستی بازی کنی با وعده بستنی حاضر شدی وایسی اما ملیکای ناز عاشق عکس گرفتن و همیشه راحت می ذاره ازش عکس بگیرم. ...
17 شهريور 1390